نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

سفر به سی سخت

پنجشنبه 25 خرداد ماه 96 به اتفاق مامان جون و آقا جون به سی سخت رفتیم، شهری زیبا در نزدیکی یاسوج، با طبیعتی بسیار دیدنی، جاده ی مارپیچ و طبیعت اطراف اون آدم رو یاد جاده چالوس می انداخت و برای من و بچه ها خیلی جذاب بود، بعد از حدود 4 ساعت رانندگی به محل اقامتی که از قبل رزرو کرده بودیم رسیدیم و بعد از استراحت کوتاهی برای دیدن چشمه میشی راهی شدیم، چشمه ی بسیار زیبایی که در زمانی که ما رفتیم خیلی هم خلوت بود، من روزه بودم و قرار بود برای افطار به داخل شهر برگردیم، کیان که از سنگ های کنار چشمه کنده نمی شد و همش دوست داشت دستاش رو پر از سنگ کنه و توی آب پرتاب کنه، من و نیکا هم پایی توی آب زدیم که حسابی سرد و دلچسب بود ... عکس ها بهتر از من روایت ...
31 خرداد 1396

تولد بچه ها

جشن تولد 7 سالگی دخترم و 3 سالگی پسرم رو در کنار دوستای هم کلاسی نیکا با حضور خاله نرگس و خاله زهرا، باران و زری دی جی و مامان جونا برگزار کردیم، البته مادر دو تا از بچه ها هم حضور داشتن، کارت دعوت که داستانی شد برای خودش هم به صورت الکترونیکی و کاملا مدرن بدون صرف کاغذ برای همه فرستاده شد، داستانشم این بود که من اشتباهی روز جشن رو به جای جمعه، پنجشنبه نوشته بودم و بعد از ارسال توی گروه و ارسال برای تک تک بچه های کلاس متوجه اشتباهم شدم و مجبور شدم اصلاحیه بزنم و دوباره برای همه بفرستم جشن قشنگی بود به خصوص برای نیکا که در جمع دوستانش بود دردونه ی 7 ساله ی من و کیان پسر کوچولوی 3 ساله ی من هم تو هیچ عکس...
16 خرداد 1396

پیشی سبز!!!

یک دیالوگ خاص از زبان کیان که نمی دونم از کجا ریشه گرفته : "پیشی سبز بخر کیان بهش شیر بده" ... "پیشی سبز می خوام کیان بهش شیر بده"  یاد "قورباغه ی سبز ایران" از کوچولوییهای نیکا افتادم ...
16 خرداد 1396

یه دونه دخترم تولدت مبارک

دلبندم، مهربانم، تولدت مبارک دختر قشنگم  7 سال از بهترین سالهای زندگیمون رو در کنارت سپری کردیم، در کنار تو که پر از عشق و مهربانی هستی، دردونه ی مامان، به وجودت افتخار می کنم و برات زیباترین و موفق ترین روزها رو آرزو می کنم امسال جشن تولدت رو با حضور دوستان هم کلاسیت برگزار خواهم کرد، خیلی هیجان داری برای رسیدن روز جشنت، امیدوارم حسابی بهت خوش بگذره، راستی یه مورد خیلی با نمک در ارتباط با تولدت : وقتی متوجه شدی که من تصمیم گرفتم شام ساندویچ کتلت باشه، گفتی "مامان کتلت خیلی تکراریه تولد باران هم کتلت داشتن، نمیشه ما پیتزاگتی بدیم!؟" ای جان مادر که منو بردی به روزهای کوچولوتریت که همیشه اگه واژه ای رو فراموش می کردی یه چی...
4 خرداد 1396
1